این موجودات عجیب

تگها |چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۹
(داخلی، نیمه شب، پسر با استرسی که در چهره اش پیداست، شماره ای را گرفته و تلفن را به گوش خود می چسباند)
-سلام، حاجی! چقد خوندی؟ تموم شد؟
-نه حاجی تازه اولشم!
-نه جون حاجی! خداوکیلی؟
-آره بابا! تا 9 که فوتبال بود، بعدم سریال دیدم ، الان تازه می خوام شروع کنم!
-دمت گرم حاجی، خدافظ! ( با لبخندی بر لب گوشی را قطع می کند)

و پسرها اینچنین در شب امتحان به یکدیگر روحه می دهند.